نویسنده : مصطفی مداحی
به نام خدا
یه وقتایی هست که آدم نمیدونه چه نظری درباره ی چیزی که میدونه بده. یه وقتایی هست که دونستن آدم ندانم کاری هاشو شروع میکنه و دانشش نادون میشه و نادانیتش احساس دانایی میکنه. این زمانا فقط یه نفر میدونه که تو چی میدونی. که البته، تو هیچ وقت نمیتونی بفهمی اون چی میدونه!
یه سری شبا دنبال یه کوچه هایی میگشتم که سر صدایی نباشه ،سال به سال کسی ازش رد نشه،از نور و ماشین و خبری نباشه
تا خودم و خودم خلوت کنیم
اینقد خودم بزنه تو گوشه خودم و ،خودم بغض کنه و دلش بگیره و گریه کنه که خودم و خودم قهر کنیم
البته قهرم کردیم
میدونی چن ماهه خودمو ندیدم؟ جدی جدی قهر کرد رفت
صبا پا میشدیم باهم درد و دل میکردیم صب بخیر میگفتیم، شبا به بی کسی و تنهایی خودمون میخندیدیم و میشدیم همه کسه هم
نمیدونم چرا رفتکجا رفت.چرا تنهام گذاشت. کلی شبه که صداشو نمیشنوم
نویسنده: مصداق
به نام خدا
سلام!
ایده ی این متنو همین چند وقت پیش دریافت کردم. ولی امروز بعد از زنگ آخر مدرسه، یه مهر محکم خورد وسط این ایده و من خواستم از تجربیاتم درباره ی چیزی بگم که شاید گفتن این چیزا به نظر یکم خطرناک بیاد، ولی چون فکر میکنم کار درستیه، کار درستو انجام میدم.
به عنوان اولین نوشته ای که افتخارش رو دارم تا اون رو کنار متون دوست عزیزم و در مقابل چشمان شما قرار بدم دوست دارم تا هم شما بدانید من کی هستم و خب من هم لیاقت آشنایی با شما رو پیدا کنم.البته اگه تا پایان متن نظرمون عوض.نشد!!
ادامه مطلبانشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستي به وقت نيمه شب
درست در تکاپو براي يافتني اوجي دردناک براي اين سري که گرماي پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه اي که انتظارش را نداريد با ترس سقوط آشنا کند.
درباره این سایت